اخترک ف 717

خلوتگاه من و من های دیگرش

جایی برا خستگی در کردن از تن روح!:))

بایگانی

به خودم قول دادم بعد از امتحان بیوشیمی مولکول از خجالت خودم دربیام و کلی وبلاگ بخونم و پست گذاشتنو شروع کنمو کلی هم فیلم ببینم...
الان ۳ روزه که امتحان بیوشیمی رو دادم نمرشم کامل شد ولی نه وبلاگ اومدم نه هم فیلم دیدم😢
خستم!
فاطمه خسته س،
خیلی خسته!
از آشوب از بی نظمی و از اینهمه فشار کاری و درسی:( 
داری مسیرو اشتباه میری؟؟
نه دختر؛ در تب و تاب بودن همیشه از بچگی رویات بوده؛
همیشه عادت داشتی هزار تا کار بریزی سرخودت و وسط همون شلوغیا با آرامش زندگیتو بکنی؛
زندگی مجموعی از تضاد هاس×_×
مثه در اوج تلاطم؛آروم بودن:)
آروم باش؛
یا بهتر بگم؛ آروم بمون!
این زندگی خیلی کوتاه تر از این حرفاس که بخوای الکی بدوی و سخت بگیری:)
تو اوج خستگی ها هم یه رهایی خاصی هس😶😊
فقط طاقت بیار و حوصله کن:)
زندگی؛همینه!
دلم میخواد هر شب بیام از خاطراتم بنویسم و ازونجایی که توی دوره امتحانا مغز آدم فعال تر میشه و کلاس فیزیکمم رو به اتمامه؛دیگه بیشتر میتونم بیام به خونم🥺😍
دانشجو شدن حس جالبی داره😶
بچهای کلاسمونم بی نهایت گرم و دوست داشتی ان^_^
فقط اینکه هزار تا گروه زدیم خیلی ضایس و هر بار که پیامی میذارم باید یه بار چک کنم ببینم این گروه کدوم بود و تا چه حد میتونم راحت باشم😐😂
ولی به نظرم این مجازی بودن ترم یک چندانم بد نیس...
مخصوصا واسه ما که مجبوریم ۷ سال باهم بسازیم😑😂
یه جورایی فرصت داریم همو بیشتر و راحت تر بشناسیم:)
فقط برنامه تدریسا خیلی شلوغه و من هنوووز تشریحو شروع نکردم:/درحالی که بچها جلسه ۳۰ ان😶😐اینو دیگه اگه از همین الان استارت نزنم نمیرسم😑همینجا قول میدم هفته دیگه که میام بنویسم تا اول استخون رسونده باشمش حداقل...
و اما؛خوشگل ترین موضوع این روزا حضور میم جانه:)
تنها کسی که واقعا حالمو میفهمه و وقتی پیشمه حس میکنم با خودم تنهام:)
نمیدونم اینکه یه نفر از فرسخها دور تر بهترین رفیقم بشه رو کی ازت خواسته بودم؛
فقط میتونم بگم شکرت
مرسی که اینقد مشتی و خفن هستی اوس کریم
🌱💙
برم که شاگردم خودشو کشت😑🖐
اینم یه پست کوتاه=)
و اینم موزیکی که الان تو گوشمه:(میخوام هر بار موزیکی که موقه نوشتن رو گوشم بوده رو هم بذارم)
و نمیدونم چرا دو سه هفتس تا این حد تو مود این آهنگم:/
چه با کلامش چه بی کلامش!(الان بی کلامشو میذارم)

 

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۹ ، ۱۸:۵۷
فیطیم :)

فقط یک آدم دیوونه میتونه وسط کلی تکلیف بیوشیمی و فیزیولوژی انجام نشده و کلی  پی وی چک نشده شاگرداش بیاد وبلاگ تاسیس کنه!

اما خب ما کلا عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیمو ازینجور حرفا!

آقا سلام!به خلوتگاه من،یک فروند دیوانه خوش آمدید:)

این پست اولو به عنوان معرفی وبلاگ هم قرار میدم تا اونایی که مثه خودم کنجکاون بیشتر بدونن هم به یه نوایی برسنlaugh

هر چند که مشک آنست که خود ببوید اما بذا یکمم عطار بگوید!:/

خب!بنده سالهاست هم وبلاگ نویسم و هم وبلاگ خون!

تا حدود یک ماه پیش هم وبلاگ نازنینم وجود داشت:(

جایی که توش 6 سااااال به صورت ناشناس از ریز و درشت زندگیم نوشته بودم و دوستای خیلی خفنی هم پیدا کرده بودم:(

اما خب میدونی حس کردم یه خونه جدید لازم دارم:)

چون این دختر دیگه همون دختر قبلی نبود و خونه ش دلشو میزد!!

از طرفی،مگه میشه کلماتو پشت انگشتات زندانی کنی وننویسی؟؟

من که نمیتونم!

پس این خونه رو به بهانه9/9/99 بنا میکنم:)

از همین الان حس میکنم که خیلی حاشیه امنی میشه برام:)

برای خودم بودن!

چون مثلا هر کسی حال نداره بیاد اینجا و مثه اینستا خیلی عمومی نیست!

هر چند؛من هر جایی که بشه کلمه ای نوشت کرد احساس امنیت دارم:)

واسه همینه که 8 ساله هر شب مینویسم!

ازون جایی که قرار شد پست اول یه بیوگرافی هم باشه دیگه زیاد حرف نمیزنم

یکم از خودم بگم!چون از اینکه کسی منو بشناسه ترسی ندارم:)

من فیطیم هستم! این اسمو داداشم واسم اختراع کرده و مخفف فاطمس:/

متولد یک سه شنبه بارانی در آبان هستمو درست، زیر گنبد کبود!

یک گل دارمو یک سیارک،اخترک ف717!

یک پنجره هم دارم! که نامه هایی که واسه خدا می نویسمو میذارم لبه ش تا محتویاتش تبدیل به نور بشه و برسه دستش!

و البته!این روزها یک دوستِ خیلی خیلی خیلی خوب هم دارم که همه دلخوشی این روزامه:)

از همین تریبون مخلصتیم رفیقsmiley

چشام شبیه دوتا آب نباتِ مشکی ان!به قول داداشم اینقد گنده ن که همش تو دست و پان:/همین الانم که دارم این جمله رو مینویسم چشمم قرمزه چون پیش پاتون آرنج اون یکی داداشم خورد تو چشَمindecision 

تقریبا علمی تو دنیا پیدا نمیشه که بهش علاقه نداشته باشم از ادبیات و مکانیک و رباتیک و برنامه نویسی و فیزیک کوانتوم بگیر تا تیکه تیکه کردن جک و جونورا و نوروساینس و نجومindecision

الانم دقیقا یک ماه شده که دانشجوی پزشکی مملکت هستمو یک ترمک خدازده نابالغ محسوب می شوم ^_^

این روزا علاوه بر وظیفه خطیر ترمک بودن درگیر تدریس فیزیک و مشاوره هم هستم و خلاصه که موجیم که آسودگی ما عدم ماستو ازینا://

فقط یک وبلاگ وسط مشغله هام کم بود که به حمدالله اضافه شد:/

و همین!

آها راستی!

کسانی که احتمالا به زودی توسط وبلاگم دنبال میشن،افرادی ان که ماه ها و بعضا سالها با نوشته هاشون زندگی کردمو شاید خیلی روزا تنها دلخوشیم این بود بیام مطالب وبلاگاتونو بخونم و حس خوووب بگیرم:)خیلی خوشالم که دیگه لازم نیس روزی شونصد بار رفرش کنم ببینم پستی چیزی گذاشتید یا نه و ستارش میادindecision

دمتونم گرم که نادیده هایِ دوست داشتیِ زندگی من بودید و هستید!*_*

دیگه؟

آها! میدونستید امروز روزیه که مولانا شمسش رو ملاقات کرد؟؟(عنوان پستمم یکی از اشعار مولاناست!)

واقعا حس غریبیه که یکی بیاد توی تاریکی های ذهنت یهو بشه خورشید!

یهو حس کنی تو دیگه اون آدم یک روز قبل،یک ساعت قبل و یک دقیقه قبل نیستی!

وقتی که میگه:

زاهد بودم ، ترانه گویم کردی
سر حلقه ی بزم و باده جویم کردی

سجاده نشین با وقاری بودم
بازیچه ی کودکان  کویم  کردی

به نظر نمیاد که از یه چن تا عکس پروفایل یا عشقم پاییزست و گرمای دستاتو کم دارمو اینا صحبت کنه!!:/

انگاری که سبک زندگی یک آدم تغییر کنه!

انگاری که دیگه روی زمین زندگی نکنه

اینقدرر جسمش تعالی پیدا کنه که به روح الهیِ بی نهایتش نزدیکتر بشه!

این جور عشقاس که باعث تعالیه!

ایناست که باعث میشه بگی:

از دوست به یادگار دردی دارم 
کان درد به صد هزار درمان ندهم:)

بگذریم!

قرار بود بیام یه سلام علیکی عرض کنمو برم مشخامو بخونمindecision

ایشالا خداقسمت کنه بیشتر بنویسم اینجا:)

برای خونده شدن و به به و چه چه؟؟!!

نه!

واسه دل خودم:)واسه اینکه فیط اینجوری حالش بهتره

آقا این دفه واقعا "همین دیگه:)"

9/9/99 تون خوش

امضاء و ارادت:من:)

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۹ ، ۱۸:۲۲
فیطیم :)